نخودچینخودچی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

دخی کیوت💗💗(نخودچی من)

یک ارمی و عاشق بی تی اس✨💜:))

خاله لیلا

                            -      سلام عسل بانووووووو   -  شما به سلامتی6 ماهت شد واین روزا فقط میخوای یکی بازی کنه باهات واونم که منمممممممم.امروز کلی باهات بازی کردم وقصه گفتم بلکه خوابت بگیره که نگرفت هنوز ؤالانم که ساعت 3شبه.فرداباید  بری دکتربرای آبریزش بینیت ...   دارم لحظه شماری میکنم برات لاکای خوشمل بزنم چرا بزرگ نمی شی ....................   ...
27 مهر 1392

هفته 21

بقیه عکسها در ادامه مطالب:  قربون دختره لژ نشینم برم من اخم نکن بهت نمیادددددددددد: کی مامانه منو اذیت کردهههههه:  عزیزم این هفته از 22 مهر تا 29 مهر بود. شب 22 رفتیم خونه خاله الی اونام برام تولد گرفته بودن .خاله زحمت کشیده بود واسه شما یه کاپشن خوشمل گلی خریده بود و یه کیک خوشمزه هم درست کرده بود و شما دست کردی توش.خب کیک دلت میخواست.الهی بگردم . دست خاله الی درد نکنه. اینم عکساش:   ا اینجا بغل خاله الی هستی با کاپشن خوشملت: بغل عمو محمود: اینم کیکی که خاله ال درست کرده بود واسمون (البته شما شیر با طعم کیک شکلاتی میل کردید ): .................................... این لباست...
26 مهر 1392

هفته20

بقیه عکسها در ادامه مطالب: رویدادهای این هفته:  16 مهر عمه هام و دخترعمه هام اینجا بودن.( پاگشایی آرتین بود )عزیزم آرتین 20 روزه شده.             اینم عکس شما و آرتین خان:                                                                                             آرتین خان تکواندو کار میشود: نمایی دیگر از آرتین عسلی: ...
25 مهر 1392

هفته هجدهم

سلام پرنسس مامان. این هفته از 2 مهر تا 8 مهر  بود.   دیدن دوتا زائو رفتیم. هم خاله مژگان .هم خاله محبوبه. نی نی خاله مژگان اسمش آرتین خان و نی نی خاله محبوبه نازنین زهرا.  البته نازنین زهرا دو ماهه بود که رفتیم دیدنش و آرتین خان 9 روزه. جفتشون گوگوری مگورین. (البته آرتین با اینکه پسره و هنوز کوچمولوهه از نازنین شیرین تر بود )خاله محبوبه نشنوههههه اینم عکس خانومی من با نازنین:(هر دوتاون بغل خاله هاتون هستین.)   واسه مامان فاطی هم تولد گرفتیم.بچه ها هم شیطونی کرده بودن واسش شمع 70 گذاشته بودن مامان فاطی طفلی 54 سالشههههه .................... شما تو این هفته کماکان روزا شیر نمیخوردی و ...
14 مهر 1392

روز دختر

عزیزدلم امروز روزه دخترههههههههههههه و تو اولین روز دختریه که هستی. روزت مبارک عزیزم . من و بابابیت برات دست بند خریدیم. اینم عکسش: قربونت برم تا سه روز هی دستتو میاوردی بالا نگاش میکردی. مامان زهره یه شلوار کبریتی مخمل واسه پاییز شما.یه روسری شالی مشکی هم واسه من. مامان فاطی هم یه بلوز شلوار صورتی پاییزه. دستشون درد نکنه. بعدا عکساشم اضافه میکنم. بوووووووووووس به لبای قند عسلت. راستی وقتی اینو مینوشتم عمه هنوز نیومده بود.(عمه خودم) اونم زحمت کشیده برات شلوار خوشمل خریدهههههه. ...
14 مهر 1392

شهریور92

20 شهریور چهارشنبه بود. آخرشب و یهویی تصمیم گرفتیم با مامان زهره اینا بریم روستای ییلاقیه مادرجون اینا. اونجا سرد بود و من مجبور شدم لباس بافتنی تنت کنم.رفتنی همش تو ماشین گریه کردی و هی این دست و اون دست چرخیدی البه که به غیر من و خاله کسی نمیتونست آرومت کنه .باباییتم که داشت رانندگی میکرد. یه سفر کوتاه دو روزه بود ولی خوش گذشت جمعه شبم برگشتیم. اینم عکسات:   مادرجونم اونجا نون میپزه.اینجا شما یکی از نونارو از دست خاله گرفتی و داری لیس میزنی که من سر رسیدم.   اینجام بابایی داره واسه خودش نون درست میکنه. برو تو کار مدلا.   اینجا هم طبق معمول دل درد داشتی و بابایی داره شکمتو ماساژ میده: &n...
14 مهر 1392

خاله لیلا

سلام عسلم ا   واقعا یعنی من خاله شدمممم.... هوراااااااا.پارسال همین موقع ها بود خبر دارشدیم عروسکمون  باناز داره میاد.والان شما 5ماه وچند روزه زمینی شدی.... راستی خاله باباییت میگه من خواهر بزرگترتم برام چی آوردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟عزیزممممممم
14 مهر 1392

هفته نوزدهم

این هفته از 9 مهر تا 15 مهر. الان ساعت از 2 گذشته و شما تازه خوابیدی. باباییتم دو ساعت پیش خبر فوت مادر دوستشو شنید و رفته خونشون.شما هم تا خوابت برد سریع اومدم از فرصت استفاده کنم و یکم درددل.   نمیدونم چرا هر وقت میخوام برات بنویسم دست و پام یخ میکنه...انگار همه ی وجودم میخواد به سمت تو کشیده بشه... نمیدونم چرا انقدر شادی غمگین بر دلم نشسته... نمیدونم چرا من طاقت مادر بودنو ندارم.... نمیدونم مادر بودن چرا این حسیه...یه جوریه..... شاید یه روزی در دورترهای نزدیک وقتی که تو  هم مادر شدی به یه  درد مشترک زیبا برسیم و اونوقت تو برام میگی این چه حسیه. تو دختر منی .دختر این زن تنها . زنی که قلبش مدفن رازهای بزرگیه...
12 مهر 1392

خواب فرشته

فرشته کوچیک مامان! آسوده بخواب. امشب یهویی یاد یه شعری افتادم که مامانم بچگیام برام میخوند. عروسک قشنگ من قرمز پوشیده  تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده یه روز مامان رفته بازار اونو خریده قشنگتر از عروسکم هیچکس ندیده عروسک من چشماتو وا کن وقتی که شب شد اونوقت لالا کن..... اشک تو چشام جمع شده ... الان 12 مهرههههههههه توی یه روز از این روزای قشنگ پاییز پارسال (4مهر) بود که فهمیدم فرشته کوچولوی من قراره زمینی بشه چقدر زود گذشت..... دلم برای روزهاییکه تو آرام در من خوابیده بودی تنگ شده.....  و حالا من مادر توام.       ...
12 مهر 1392

مهارتهای 4 ماهگیت.

دختر گلم 25 شهریور 4 ماهت تموم شد. الان خیلی دمر میمونی و همون مدلی کلی باهات بازی میکنم. هرچی جلوت مگیرم با دست میگیرش و میبری تو دهنت کماکان زیاد دست میخوری . اونم دو دستی.(دستات تموم نشدن انقد خوردیشون)!!!!!!!!!!!!!! عایا!!!!!!!!!   خیلی بازیگوش شدی. عاشق اب و حمامی. عقب عقب 100 سانتی میری و یه کمی هم جلو.  دیگه کاملا جدی تر از قبل با مردم غریبگی میکنی. با همه ی مردا که اینجوری هستی و گریه میکنی بغیر باباییت. با من و خاله لیلا و عمه فخری و مامانم و مامان فاطی هم خوبی ولی بغل بقیه خانومها هم گریه میکنی.
11 مهر 1392